تولید محتوا, مقالات آموزشی

روانشناسی محیطی در طراحی

روانشناسی محیطی چیست؟

روانشناسی محیطی موضوعی هست که در جامعه مهندسی ما، مخصوصا معماری خیلی نادیده گرفته میشود و از اونجایی که من اصلا دوستندارم مسائل رو پیچیده کنم پس این موضوع رو به روش خودم بهتون توضیح میدم. روانشناسی محیطی چی هست؟ شاید اصلا خیلی از ما با این مفهوم آشنا نیستیم !!! چون برای ما این رو توضیح ندادن، نه تو محیط دانشگاه و نه تو محیط کار دلیلش هم خیلی ساده هست کلا ما هویت رشته معماری و شهرسازی رو اشتباه تفسیر کردیم.

معماری و شهرسازی به نظر من از هم جدایی ناپذیر هستند و این یک فرآیند اشتباه هست که این دو رشته از هم مجزا باشند و تمام تصمیم گیری ها در مورد شهر و محیط شهری بدون اینکه این دو حوزه باهم همکاری داشته باشند گرفته میشود. هم معماری و هم شهرسازی رشته های تک بعدی نیستند و یک علم چند بعدی و بین رشته ای هستند. زمانی که شما طراحی میکنید باید از روانشناسی، جامعه شناسی، فرهنگ، اقتصاد، سازه، هنر و سایر رشته ها باید درک درستی داشته باشید. 
قسمت جالب ماجرا اینه که شما طرحی که برای نمای یک پروژه میزنید اصلا کارفرما زیاد با اون درگیر نیستند و این جامعه و مردم اون شهر هستند که بیشتر با اون درگیر هستند و روی اونها تاثیر مثبت و منفی میگذاره پس این یه تفسیر اشتباه هست که هر کس خانه خودش رو هرجور دوستداره طراحی کنه. تو یک خیابون که رد میشی هر مدل نما میبینی، کلاسیک، نئو کلاسیک، مدرن، سبک کوچه بازاری… چرا باید جداره شهری شبیه دفتر نقاشی بچه ها باشد؟  زمانی که به کشورهای دیگه مسافرت میکنیم و اگر از محیط شهری حالمون خوب میشه میتونیم دلیلش رو تو در و دیوارهای شهر بررسی کنیم. نماهای هم وزن و شبیه هم خط آسمان متناسب و تعریف شده، رعایت عرض مناسب معابر نسبت به ارتفاع ساختمان ها و سایر مواردی که خیلی راحت باعث ایجاد یک بدنه شهری متناسب و دلپذیر میشوند.

ماجرا به اینجا ختم نمیشود، نحوه طراحی ما میتونه به کاهش یا افزایش امنیت روانی شهروندان و همینطور به کاهش یا افزایش خلافکاری دامن بزند. زمانی که شما در طراحی هایتان ناخواسته نقاط کور و خارج از دید میسازید زمینه را برای زور گیری و دزدی و خلاف مساعد میکنید. بد نیست سری به تئوری پنجره شکسته بزنیم.

آشنایی با نظریه پنجره شکسته

تئوری پنجره شکسته در زمینه رفتار جمعی است. رفتارهایی که کمک می‌کند تا انسان‌ها در آرامش و امنیت کنار هم و در یک محیط سالم زندگی کنند.

شكل‌گيري اين تئوري نيز براي خود داستاني دارد. داستاني كه با همت مسئولان يك شهر به سرانجام رسيد.

داستان اينگونه بود كه در دهه هشتاد در نیویورك باج‌گیری در ایستگاه‌ها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود. فرار از پرداخت پول بلیط رایج بود تا انجا كه سیستم مترو 200 میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می‌کرد.

مردم از روی نرده‌ها به‌داخل ایستگاه می‌پریدند و یا ماشین‌ها را به عمد خراب می‌کردند و یکباره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل مترو يا اتوبوس‌ها و…سرازیر می‌شد. اما آنچه که بیش از همه به چشم می‌خورد گرفیتی (Graffiti) يا نوشته‌هاي روي در و ديوار، واگن‌ها و اتاقك‌هاي اتوبوس‌ها بود. گرفیتی‌ها نقش‌ها و عبارات عجیب و غریب و درهمی‌‌ است که بر روی دیوار نقاشی و یا نوشته مي‌شدند و يا مي‌شوند.

هر شش هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرفیتی پوشیده شده بودند. آن نقش و نگارهای نامنظم و بی‌قاعده چهره‌ای زشت، عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند. این‌گونه بود وضعیت شهر نیویورک در دهه ١٩٨٠ شهری که موجودیتش در چنگال جرم، جنایت و خشونت فشرده می‌شد.

با آغاز دهه ١٩٩٠ به ناگاه وضعیت گوئی به یک نقطه عطف برخورد کرد. سیر نزولی آغازشد. قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچکتر مانند دزدی و غیره ۵٠ درصد کاهش یافت. در ایستگاه‌های مترو با پایان یافتن دهه ١٩٩٠، ٧۵ درصد از جرائم از میان رفته بود. زمانی که نیویورک به امن‌ترین شهر بزرگ آمریکا تبديل شده بود دیگر حافظه‌ها علاقه‌ای به بازگشت به روزهای زشت گذشته را نداشتند.

اتفاقی که در نیویورک افتاد همه حالات مختلف را به خود گرفت، به جز یک تغییر تدریجی… کاهش جرائم و خشونت ناگهانی و به سرعت اتفاق افتاد. درست مثل یک اپیدمی. بنابراین باید عامل دیگری در کار می‌بود. باید توضیح دیگری برای این وضعیت پیدا می‌شد. این “توضیح دیگر” چیزی نبود مگر تئوری “پنجره شکسته” (Broken Window Theory).

تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرم شناس آمریکایی به نام‌هاي‌جيمز ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling) بود.

این دو كارشناس استدلال ‌کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است. به عنوان مثال؛ اگر پنجره‌ای شکسته باشد و مرمت نشود آنکس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی را دارد با مشاهده بی تفاوتی جامعه به این امر دست به شکستن شیشه دیگری خواهد ‌زند. دیری نمی‌پاید که شیشه‌های بیشتری شکسته می‌شود و این احساس آنارشستی، بي‌قانوني و هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله‌ای به محله دیگر گسترش يافته و با خود اعلائم و پيام‌هايي را به همراه خواهد داشت. به عبارتي اين پيام را مي‌دهند كه از این قرار؛ هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید بدون آنکه کسی مزاحم شما شود.

در میان تمامی‌مصائب اجتماعی که گریبان نیویورک را گرفته بود ویلسون و کلینگ دست روی “باج خواهی‌های کوچک” در ایستگاه‌های مترو، “نقاشی‌های گرفیتی” و نیز “فرار از پرداخت پول بلیط ” گذاشتند. آنها استدلال می‌کردند که این جرائم کوچک، علامت و پیامی‌را به جامعه می‌دهند که ارتکاب جرم آزاد است هر چند که فی نفسه خود این جرائم کوچک هستند.

این بود تئوری اپیدمی‌جرم که به ناگاه نظرات را به خود جلب کرد. حالا وقت آن بود که این تئوری در مرحله عمل به آزمایش گذاشته شود.

فردي به نام دیوید گان (David Gunn) به مدیریت سیستم مترو گمارده شد و پروژه چند میلیارد دلاری تغییر و بهبود سیستم مترو نیویورک آغاز شد. برنامه ریزان به وی توصیه کردند که خود را درگیر مسائل جزئی مانند گرفیتی نکند و در عوض به تصحیح سیستمی‌ بپردازد که به کلی در حال از هم پاشیدن بود. اما پاسخ اين فرد بسيارعجیب بود. ديويد گان گفت: “گرفیتی است که سمبل از هم پاشیده شدن سیستم است باید جلوی آنرا به هر بهائی گرفت.”

از نظر او بدون برنده شدن در جنگ با گرفیتی تمام تغییرات فیزیکی که شما انجام می‌دهید محکوم به نابودی است. قطار جدیدی می‌گذارید اما بیش از یک روز دوام نمي‌اورد، رنگ و نقاشی و خط‌های عجیب بر روی آن نمایان می‌شود و سپس نوبت به صندلی‌ها و داخل واگن‌ها و… می‌رسد.

گان در قلب محله خطرناک هارلم یک کارگاه بزرگ تعمیر و نقاشی واگن بر پا کرد. واگن‌هائی که روی آنها گرفیتی کشیده می‌شد بلافاصله به آنجا منتقل می‌شدند. به دستور او تعمیرکاران سه روز صبر می‌کردند تا بر و بچه‌های محله خوب واگن را کثیف کنند و هر کاری دلشان می‌خواهد از نقاشی و غیره بکنند بعد دستور می‌داد شبانه واگن را رنگ بزنند و صبح زود روی خط قرار دهند. باین ترتیب زحمت سه روز آن‌ها به هدر رفته بود.

در حالیکه گان در بخش ترانزیت نیویورک همه چیز را زیر نظر گرفته بود، ویلیام برتون (William Bratton) به سمت ریاست پلیس متروی نیویورک برگزیده شد. برتون نیز از طرفداران تئوری “پنجره شکسته” بود و به آن ایمانی راسخ داشت. در این زمان ١٧٠٫٠٠٠ نفر در روز به نحوی از پرداخت پول بلیط می‌گریختند. از روی ماشین‌های دریافت ژتون می‌پریدند و یا از لای پره‌های دروازه‌های اتوماتیک خود را به زور به داخل می‌کشاندند. در حالیکه کلی جرائم و مشکلات دیگر در داخل و اطراف ایستگاه‌های مترو در جریان بود برتون به مقابله مسئله کوچک و جزئی مانند؛ پرداخت بهاء بلیط و جلوگیری از فرار مردم از این مسئله پرداخت.

در بدترین ایستگاه‌ها تعداد مامورانش را چند برابر کرد. به محض اینکه تخلفی مشاهده می‌شد فرد را دستگیر می‌کردند و به سالن ورودی می‌آوردند و در همانجا در حالیکه همه آنها را با زنجیر به هم بسته بودند سرپا و در مقابل موج مسافران نگاه می‌داشتند.

هدف برتون ارسال یک پیام به جامعه بود که “پلیس در این مبارزه جدی و مصمم ” است.

او يك گام ديگر به جلو برداشت و اداره پلیس را به ایستگاه‌های مترو منتقل کرد. ماشین‌های سیار پلیس در ایستگاه‌ها گذاشت. همانجا انگشت‌نگاری انجام می‌شد و سوابق شخص بیرون کشیده می‌شد. از هر ٢٠ نفر یک نفر اسلحه غیر مجاز با خود حمل می‌کرد که پرونده خود را سنگین تر می‌کرد. هر بازداشت ممکن بود به کشف چاقو و اسلحه و بعضا قاتلی فراری منجر شود.

نتيجه اين شد كه مجرمین بزرگ به سرعت دریافتند که با این جرم کوچک ممکن است خود را به دردسر بزرگتری بیاندازند. اسلحه‌ها در خانه گذاشته شد و افراد شرّ نیز دست و پای خود را در ایستگاه‌های مترو جمع کردند. کمترین خطائی دردسر بزرگی می‌توانست در پی داشته باشد.

پس از چندی نوبت جرائم کوچک خیابانی رسید. درخواست پول سر چهار راه‌ها وقتی که ماشین‌ها متوقف می‌شدند، مستی، ادرار کردن در خیابان و جرائمی‌از این قبیل که پیش پا افتاده گمان مي‌شد موجب دردسر فرد می‌شد.

باور جولیانی و برتون با استفاده از “پنجره شکسته” این بود که بی توجهی به جرائم کوچک پیامی‌است به جنایتکاران و مجرمین بزرگتر که جامعه از هم گسیخته است و بالعکس مقابله با این جرائم کوچک به این معنی بود که اگر پلیس تحمل این حرکات را نداشته باشد پس طبیعتا با جرائم بزرگتر برخورد شدیدتر و جدی‌تری خواهد داشت.

قلب این نظریه اینجاست که این تغییرات لازم نیست بنیادی و اساسی باشند بلکه تغییراتی کوچک چون از بین بردن گرفیتی و یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیط قطار می‌تواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه به وجود آورده به ناگاه جرائم بزرگ را نیز به طور باور نکردنی کاهش دهد. این تفکر در زمان خود پدیده‌ای رادیکال و غیر واقعی محسوب می‌شد. اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند.

این فقط گوشه ای از تصمیمات و تاثیرش در محیط زندگی شهری هست…

زمانی که شما طرحی رو میزنید باید به این نکته توجه کنید که کارفرما از اون محیط استفاده میکنه و اونجا زندگی میکنه پس فکر نکنید شما بیشتر از اون میدونید و این کار شما هست و نیازی نیست که ازش نظر بگیرید . همیشه یادتون باشه باید از خود کارفرما نظر بگیرید و در مورد سبک زندگیش و مواردی که دلخواهش هست و روی زندگیش تاثیر میزاره استفاده کنید تا اون محیط براش دلپذیر باشه.

آیا معماران قادر هستند ساختمان هایی را طراحی کنند که کالبد آن به بیشتر شدن خلاقیت و کاهش ناهنجاری های اجتماعی و درونی افراد کمک کند؟ پاسخ به این سوال نیازمند درک صحیح عوامل تاثیرگذار بر موضوع، مانند شناخت کاربران، نیازهای وی، شناخت محیط و … است تا علاوه بر تجزیه و تحلیل اطلاعات مربوطه، بتوان با شناخت فرهنگ کاربران و محیط فکری، راه حل متفاوت و مناسبی را عرضه نمود. مهمترین عوامل تاثیرگذار در این حوزه شناخت کافی طراحی، نقش تعامل محیط با انسان در افزایش روحیه او یا سرکوب وی و بهره بردن از این نوع تعامل (محیط با انسان) می باشد.

در طول تاریخ همیشه منشا نوآوری ها و پدیده های نو در رابطه با نیازهای افراد و با جامعه بوده که در نهایت به واقعیت انجامیده و با گذشت زمان روند تکاملی خود را طی کرده است. با توجه به ازدیاد جمعیت، آلودگی محیط زیست، محدود بودن منابع و در نهایت پیچیدگی های اجتماعی در دهه های گذشته، بدون شک به وجود آمدن و توسعه موضوع روانشناسی محیط معماری در جوامع شهری اجتناب ناپذیر بوده است. امروزه روانشناسی محیطی یکی از رشته های مهم و فعال در دانشگاه های معتبر دنیا می باشد که با موضوع های مختلفی در ارتباط می باشد که مهم ترین قسمت آن تاثیر مثبت و یا منفی محیط بر رفتار انسان ها و یا بالعکس می باشد. در نظر گرفتن این موضوع می تواند تاثیر قابل ملاحظه ای در بهبود طراحی و ساخت محیط فیزیکی و در نهایت محیط فردی و اجتماعی مطلوب تر داشته باشد. 

این مقاله در ادامه مسیر هم تکمیل میشه ….

بازگشت به لیست

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *